ترسیم کاروان سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا
کـاروانی پُـر از نـسـیـم سحـر کاروانی ز خویش کرده سفـر در قیام، آیههای مصحف صبح در سـجـود، آیـنـه برای سحـر همه در دشت تـازه تر از گـل هـمـه در بــاغ، مـیـوۀ نــوبـر پــدران از تــبــار ابــراهــیــم مــادران از قــبــیــلـۀ هــاجـر آری از دودمــان ابــراهــیـــم کعبه دل، بت شکن، به دوش تبر هر یکی در مـقـام خود ساقـی هر یکی در مرام خود ساغـر در دل و جـان کـاروان اینک میتـپـد این نهـیب، این بـاور: نکـنـد شوکران شود معـروف نـکـنـد نـردبـان شـود مـنـکــر مـرحــبــا بـر سـلالـه کــوثــر هـان فــصـل لـربـک وانـحـر در نــزولـش ز مـنـبــر نــاقـه خطبهخوان حماسه آن، خواهر شـد عـصـا شـانـۀ عـلـی اکـبر پــای عــبــاس پــلــۀ مـنــبــر تـا نــبـاشـد ز بــیــم آشــفــتــه خــواب آرام چــنـد تـا دخــتـر پــای عــبـاس مـیشود بـالـش دشت احـسـاس میشـود بستر سرزمین، سرزمین گلها بود پـهـنـۀ عـشـق بود و پـهـنـاور نـاگـهـان در هـجـوم باد فراق کـنـده شد برگـههـایی از دفتر کاش دستان باد میشد خشک کاش میشد گـلـوی گـلها تـر نکـند عـلـقـمه، عـمو را کُشت که پـدر میرود خـمـیـده کـمر کیست مردی که میرود میدان که ندارد به جز خودش لشگر و زنـی روی تـل بـرای نـبـی صحـنه را میشود گزارشگر که بـیـا جـای بـوسههـای شما شـده سـرشـار بـوسـۀ خـنـجـر میبرند از تن حـسین تو جان میبـرنـد از تن حـسین تو سر آیــههــای کــتــاب آغـــوشـت دارد از فوج زخم زیر و زبر آن طرف صحنه شگفتی هست نه! بسی صحنه هست شرم آور رفته از پای دخـتری خـلخـال رفته از دست مردی انگـشـتر میرود کاروان به کوفه و شام مـیکـنـد سـمت قـتـلـگـاه گـذر میرود کاروان ولی خالی است جای عـبـاس و قـاسـم و اکـبر آخـر داسـتـان ولی این نیـست مانده پایان خوب قصه اگر... |